سایت دوستیابی در استان اردبیل چند عضو دارد؟

از یک جایی به بعد، هیچ احساسی نسبت بهش نداشتم؛ فقط عصبانی بودم. یک شب، آن‌قدر سرش داد زدم و دستای لرزونم رو مشت کردم به دیوار که تا صبح چشم­هاش قرمز و لوک بود. گریه از ترس من، از عذاب وجدان و اون سایت همسریابی در شهراردبیل بود

که همیشه باعث دردسر می‌شد. نمی‌ذاشتم جایی بره؛ حتی گوشیش رو توقیف کرده بودم. حرف می‌زد، فقط با من. مخالفت می‌کرد؟ با تحقیر، فریاد، و گاهی حتی کتک.

پنج سال براش حکم زندان داشتم. آرامش ممنوع… تا وقتی که فهمیدم بارداره. اون موقع سعی کردم آرام‌تر باشم؛ ولی تو وجودم یه جنگ بود، نمی‌خواستم اذیتش کنم تا بچه آسیب نبینه.

زنان ثبت نام شده در سایت صیغه اردبیل

اون شب که زنان صیغه تو سایت اردبیل ثبت‌نام کردن #زنان_صیغه_اردبیل، انگار یه چیزی تو من مرد. بعدش دیگه هیچوقت سراغ اون سایت دوستیابی نرفتم #سایت_دوستیابی_اردبیل. پنچ سال نفرین کافی بود. اون بچه رو هم نتونستم نگه دارم؛ سرنوشتش هم تلخ شد. از اون به بعد، دیگه جز درد و تنهایی چیزی از سایت دوستیابی اردبیل نمونده بود برام #سایت_دوستیابی_اردبیل. تنها راهی که داشتم، مسموم کردن امیدهاش بود؛ صدای هق هقم بلند شد. زنان صیغه اون سایت خیلی آسیب دیده بودن…

رفت و آمد رو به پایان

کت خاکستری‌شو با دقت درآورد، انداخت روی صندلی کنار آشپزخونه: سه ماه بود بی‌تفاوت نشسته بود. بزرگ کردن بچه اصلاً کار من نبود. به هیچ پرستاری اعتماد نداشتم. برای همین دوباره ازدواج کردم؛ با یک زن نازا. بچه‌دار نشد هیچوقت. همه محبتش رو ریخت پای گروه همسریابی جدید اردبیل#گروه_همسریابی_اردبیل تا ازش چیزی کم نشه.

مسئولیت روی شانه‌های یک غریبه

تا هشت سال براش مادر شد. هشت سال بعد، تصادف کرد… نفس عمیقی کشید: تموم شد. از اون به بعد، گروه همسریابی اردبیل دست لیلا افتاد؛ خواهری که هیچ‌وقت حس مادری نداشت ولی همه وجودش رو براش گذاشت. شوهرش یک سال بعد ازدواج مرد؛ خودش موند و گروه همسریابی

گاهی اون بچه لیلا رو مامان صدا می‌زد. از جاش بلند شد، نشست روبروی من و با یه لحن عجیب پرسید: اولین کسی که نابود کردم، فرامرز بود؛ بعدش پیمان… بعد نوبت زنان سایت صیغه اردبیل رسید #زنان_صیغه_اردبیل. بعدش سه تا دیگه رو هم با قساوت حذف کردم.

ابروهاش رو در هم کشید: همه‌شون لایقش بودن. زیادی تو کارم سرک می‌کشیدن و وضو از پلیس می‌کشیدن وسط. جلوم ایستاد، دستش رو گذاشت تو جیب. شمرده شمرده ادامه داد: الان که نگاه می‌کنم، شش نفر… شش نفر رو حذف کردم. چشم‌هاش رو خیره دوخت تو چشم‌هام، سرش رو آورد نزدیک‌تر و با صدایی مخوف گفت:

فکر می‌کنی نفر بعدی کیه؟

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *