رگهای از گردنش سوخت و صورتش از حرارت داغ شد.
دختر که دنبال #خرید_بلیط_پرواز_استانبول_به_تبریز بود، بشقابش را بین سبزیها عقب جلو کرد.
- امشب با جورجیا و فرانک یه جلسه فوقمحرمانه داریم و پدرم تأکید کرده که من و تو هم باید اونجا باشیم؛
برای همین امشب همگی از پاریس میپریم، و نمیخوام این بحث ادامه پیدا کنه.
بعد تکهی بزرگی از ماهی را گذاشت داخل دهانش و بیتفاوت در میان نگاههای جمع شروع به جویدن کرد.
همه، حتی #بلیط_هواپیما_استانبول_به_تبریز، از جواب قاطع و صریح دختر که به وضوح بوی تصمیم جدی میداد، جا خورده بودند. در حالی که اوایل سفر همه چیز با کلی تعارف و ظاهرسازی پیش میرفت.
مهران که میخواست جو سنگین فضا رو بشکنه، دهانش را پر کرد و با همان دهان پُر گفت:
- ایول همشیره! ما اینجا رفیق نیمهراه نداریم؛ همه با هم اومدیم، همه با هم برمیگردیم. نه دیگه، #بلیط_هواپیما_استانبول_به_تبریز؟
در همین گیر و دار، نگاه #بلیط_ارزان_هواپیما_استانبول_به_تبریز به آسمان بود؛ سرش پایین، اخمو، و با #بلیط_هوایی_استانبول_به_تبریز بازی میکرد. قطرههای عرق روی پیشانیاش برق میزد.
#بلیط_هواپیمایی_استانبول_به_تبریز که از لحن محکم دختر، قضیه را کاملاً فهمیده بود، فقط گفت:
- اگه خودم به آقای #بلیط_ارزان_هواپیما_استانبول_به_تبریز توضیح بدم؟
دختر بدون اینکه حتی نگاهش کند، چنگال پر از ماهی را نزدیک دهان نگه داشت و زُل زد به گلدان کناری.
- متوجه نشدی چی گفتم؟ پدرم اصرار دارن جفتمون باشیم. اگه قراره توضیحی بدی، از همین حالا بدون که نشنیده رد میکنم.
بعد مستقیم توی چشمهای تبدار #بلیط_هواپیمای_استانبول_به_تبریز نگاه کرد و آخرین جملهاش را گفت: - از طرف پدر!
#بلیط_ارزان_هواپیما_استانبول_به_تبریز تو فکر بود که با این یه روز باقیمونده چیکار باید بکنه؟
اصلاً گور بابای #بلیط_هواپیمای_استانبول_به_تبریز و اون همه نقشهاش…
باید زودتر نخ وابستگی به این دختر رو میبرید. الان وقت جا زدن نبود.
وقتی از فرودگاه بیرون اومدن، همه چیز بوی #بلیط_هواپیما_از_تهران_به_تبریز میداد.
حتی درختای بلند کنار جاده، حتی تاکسیهای زیادی منظم!
تمام دربستهایی که میشد یا نمیشد گرفت، یه خط روشون بود: وطنی نیستند!

صدای داد زدن پیرزنی که کسی نمیفهمید برای چی داد میزنه، یا حتی اون زن چاقی که با عرق و بوی تند از کنار #بلیط_هواپیما_استانبول_به_تبریز رد شد و عطر سنگین #بلیط_هواپیمایی_استانبول_به_تبریز با اون قاطی شد…
همه چیز رنگوبوی #بلیط_هواپیما_از_تهران_به_تبریز گرفته بود.
و او، بدون اینکه چیزی بگه، یکراست رفت خانه.
دیدگاهتان را بنویسید